جدول جو
جدول جو

معنی کباده کش - جستجوی لغت در جدول جو

کباده کش
کسی که با کباده ورزش می کند
تصویری از کباده کش
تصویر کباده کش
فرهنگ فارسی عمید
کباده کش(نَنْ دَ / دِ)
آنکه کباده کشد. آنکه کباده را که آلت آهنین است بالای سر از جانبی به جانب دیگر به حرکت آرد نیرومند شدن عضلات را، مجازاً جویای نام و مقام. طالب و خواستار درجه و مقام. آنکه داعیۀ بدست آوردن مقامی و منزلتی و رتبه ای داشته باشد
لغت نامه دهخدا
کباده کش
کمان کش، آنکه با کباده (زور خانه) ورزش کند
تصویری از کباده کش
تصویر کباده کش
فرهنگ لغت هوشیار
کباده کش((~. کِ))
آن که با کباده (زورخانه) ورزش کند
تصویری از کباده کش
تصویر کباده کش
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باده کش
تصویر باده کش
باده خوار، باده پیما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زباله کش
تصویر زباله کش
آنکه خاکروبه و آشغال را از خانه ها جمع می کند و می برد، خاکروبه کش
فرهنگ فارسی عمید
(پَ / پِ کَ نِ)
چاروادار که پیاده همراه استر یا اشتر کجاوه دار است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
تیره ای از ایل نفراز ایلات خمسۀ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 87) ، برآینده بسوی بادیه و مقیم در آن. (از منتهی الارب). آنکه در بادیه نشیند. (محمود بن عمر ربنجنی). بیابانی. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 24). مردم صحرائی. (آنندراج). صحرانشین. بادیه نشین. اهل بدو. مقابل قاری، حاضر، عاکف. خلاف محتضر. ج، بادون، بدّی ̍، بدّاء. (از منتهی الارب) :و بلغت بادی زمین را که مقام گاه اصلی باشد بوم خوانند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 37)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قریه ای است به شش فرسنگی در جانب شمال اسپاس. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ / دِ)
زبانه کشنده. شعله کش. ملتهب. مشتعل. زبانه زن. رجوع به زبانه زن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ دَ / دِ)
سرگین کش. خاکروبه کش. زبّال
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِرْ)
آنکه از کاری کناره می گیرد و دوری می کند. (ناظم الاطباء). کناره گیر. و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ نَ / نِ گُ)
مکاری. (یادداشت مؤلف). کراکش. چارواداری که پیشۀ وی به کرایه دادن ستور است. (ناظم الاطباء). رجوع به کراکش و مکاری شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
علمدار. بیرقدار
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ کَ / کِ)
عمل باده کش، آفریننده، نو بیرون آورنده. (از منتهی الارب).
- بادی الرأی، اول فکر. بدان که بادی اسم فاعل است از بدایت که بمعنی آغاز و اول است چون این را مضاف کردند بسوی الرأی الف در درج کلام افتاد ضمه بر یا ثقیل بود انداختند التقای ساکنین شد میان یا و لام یا افتاد در تلفظ مگر این یا را در رسم الخط می نویسند و در حالت جری نیز همین حکم است مگر در صورت نصب یا را حذف نکنند و مفتوح خوانند. (غیاث) (آنندراج). بادی الرأی، ظاهره و من همزه جعله من بدأت و معناه اول الرأی. (اقرب الموارد).
- بادی بدی، اسم للداهیه. (منتهی الارب). و مانراک اتبعک الا الذین هم اراذلنا بادی الرأی. (قرآن 27/11)
لغت نامه دهخدا
(رُ صَ / صِ تَ)
ورزش کردن با کباده که از آلات ورزش زورخانه است، در تهیه و تدارک رتبه و درجۀ بالاتر بودن. (ناظم الاطباء).
- کبادۀ وزارت کشیدن، داعیۀ وزارت داشتن. مدعی استحقاق وزارت بودن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کناره کش
تصویر کناره کش
آنکه از کاری کناره میگیرد و دوری میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طراده کش
تصویر طراده کش
درفشدار پرچمدار علمدار بیرقدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کباده کشی
تصویر کباده کشی
عمل کباده کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد کش
تصویر باد کش
باد شکن، داروئی است که نفخ شکم را بنشاند
فرهنگ لغت هوشیار
کشیدن کمان (کباده)، (زور خانه) ورزشکار تنه کباده را بدست چپ و زنجیر آنرا بدست راست گرفته بای سر خود میبرد و طوری حرکت میدهد که دستها از آرنج تا مچ بطور افقی بروی سر قرار گیرد، انتظار کشیدن: ... (کباده وزارت میکشد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طراده کش
تصویر طراده کش
((~. کَ یا کِ))
علم دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کباده کشیدن
تصویر کباده کشیدن
((~. کِ دَ))
کشیدن کمان (کباده)، ورزشکار تنه کباده را به دست چپ و زنجیر آن را به دست راست گرفته بالای سر خود می برد و طوری حرکت می دهد که دست ها از آرنج تا مچ به طور افقی روی سر قرار گیرد
فرهنگ فارسی معین